با سلام به همه بزرگواران
چند وقتی است که از فضای مجازی سایت بانوان افرا دور بوده و تمرینات درونی داشتم، دلم را بزرگتر کردم تا با هر سنگی که به سویم پرت شد متلاطم نشوم و آرامش خودم را حفظ نموده و با لبخندی بگذرم… حال اگر لبخند طعم نیشخند هم داشت، مهم نباشد.
روزی که تشکیل یک گروه ویژه بانوان به ذهنم رسید رو هرگز فراموش نمی کنم، با اینکه به من گفتند خانوادگی شروع کن اما خواستم دوستانه شروع نمایم تا به حداکثری در کار برسیم اما از حرف تا عمل و از احساس تا واقعیت فرسنگها فاصله است.
آن چیزی که فکر و احساس می کردم سرابی بیش نبود و تازه بیدار می شدم، کم کم و آهسته ولی با درد..
دردی که وجودم را در خود پیچید و بیدارم کرد و تازه فهمیدم که کجای رابطه های دوستانه ام..
یادم آمد از نوشته آشنایی که نویسنده اش برایم غریبه ماند و به طور ناشناسی در وبلاگ زرکوه (ای جان بکوش که در راه او زر شوی) با مدیریت خودم، برایم پیغام گذاشته بود و خواسته بود که ذهن مرا نسبت به اطرافیانم هوشیار کند اما من بدون اینکه منظورش را بفهمم در لفافه ای زیبا و بدون آگاهی پاسخش را دادم که من دوستانم را می شناسم و آنهایی که ادعا دارند، از دوستان من نیستند؛ اما همیشه اره پایان کار درخت نیست بلکه موریانه ها هم می توانند به زمینش بزنند،
اما آدمی درخت نیست و می تواند جایگاهش را تغییر دهد و از نو بسازد..
و اینک منم که دوباره ایستادن و شروع دوباره فعالیتهای مجازی در سایت بانوان گروه افرا که مبنایش از اول فقط کوه نوردی نبود و فراتر می اندیشید را با توجه به توانایی های خاص خودم، در کنار خانواده ام جشن می گیرم.